جدول جو
جدول جو

معنی نان گرد - جستجوی لغت در جدول جو

نان گرد
(گِ)
نام ایستگاه راه آهن جنوب، در 265 هزارگزی تهران، میان راهگرد و مشک آباد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دندان گرد
تصویر دندان گرد
شخص طماع و حریص، کسی که در معامله و داد و ستد بسیار سخت گیر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم گرد
تصویر نیم گرد
نیم دایره، نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان برد
تصویر جان برد
جان بردن، جان به در بردن، جان در بردن، رهایی از مرگ، برای مثال به جان برد خود هر کسی گشته شاد / کس از کشتۀ خود نیاورد یاد (نظامی۵ - ۸۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خان غرد
تصویر خان غرد
خانۀ تابستانی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
که نمی نوردد. مقابل نورد و نوردنده. رجوع به نورد و نوردنده شود، ناپسند. نالایق. ناسزاوار. نادرخور. (یادداشت مؤلف) :
نانوردیم و خوار و این نه شگفت
که برو ردّ خار نیست نورد.
کسائی.
نورد بودم تا ورد من مورّد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد.
کسائی
لغت نامه دهخدا
کارگر که نان از تنور بیرون آرد،
انبری که بوسیلۀ آن نان را از دیوار تنور جدا کنند و بیرون آرند، نان چین
لغت نامه دهخدا
(گِ)
که شکل آن به گردی نزدیک باشد. نزدیک به کروی. شبیه به دایره یا کره، آنچه به شکل نصف دایره باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود، (اصطلاح بنایی) آجری که یک نبش آن را چون قوسی بسایند زینت ظاهر بنا را. (یادداشت مؤلف). نوعی آجر که لبه اش پخ و گرد باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ)
گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. (یادداشت مؤلف).
- دندان گرد بودن، بر متاع و کالاهای خویش نرخی گران گذاشتن. نظیر گران گاز بودن. (امثال و حکم دهخدا).
، حریص. طماع. (از ناظم الاطباء). طمعکار. نرو. خام طمع. آزمند. پرتوقع
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ)
بمعنی شهر روان که افلاک باشند و عالم ملکوت، و گرد بمعنی شهر است. (آنندراج) (انجمن آرا). ملکوت. (ناظم الاطباء). رجوع به روان کردشود، قوت و توانایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ جَ اَ)
آنکه در چمنها میگردد. (آنندراج). گردش کننده در اطراف باغها. (ناظم الاطباء). مرادف چمن سیر. رجوع به چمن سیر و چمن گردی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ / دِ)
وصف آهو است و آهوی ختن گرد آهویی است که مشک را از نافۀ او گیرند. کنایه از روز است:
شباهنگام کآهوی ختن گرد
ز ناف مشک خود خور را رسن کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خانه تابستانی راگویند. (شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
بسا خان و کاشانه و خان غرد
بدو اندرون شادی و نوشخرد.
ابوشکور بلخی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
کسی که در یک خانه قرار نگیرد و از این خانه به خانه دیگر رود، کوچه گرد. متحرک:
همی رفتند و می گفتند کاندرحسن فرد است این
مه سینه نشین است این نه ماه خانه گرد است این.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نوعی از حشرات هی من-وپ-ت-ر که آن را در تداول عوام فرانسه ’اره مگس’ نامند
لغت نامه دهخدا
کسی که میکوشد تادرآمد مردم را از بین ببرد وراه عایدی ونفع آنان را سد کند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل بریدن نان وقطعه قطعه کردن آن. یاکارد نان بری. کاردی که بوسیله آن نان رابقطعات تقسیم کنند، قطع جیره ومواجب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
درآمد داشتن نفع کردن: این خانه ای که برای فلان کس ساختم روی هم ده هزار تومان برایم نان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
کارگرنانوایی که نان ازتنور بیرون آورد، انبری که بوسیله آن نان را از دیوار تنور جدا کنند و بیرون آرندنان چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو گرد
تصویر گاو گرد
دولابی که با گاو آب از چاه بر کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان غرد
تصویر خان غرد
خانه تابستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان گرد
تصویر دندان گرد
شخص طماع و حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گرد
تصویر باز گرد
مراجعت
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نمی نوردد، نالایق ناسزاوار مقابل نورد: نانوردیم وخوارواین نه شگفت که بروردخاه نیست نورد. (کسائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان غرد
تصویر خان غرد
((غَ))
خانه تابستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دندان گرد
تصویر دندان گرد
((~. گِ))
حریص، سخت گیر در معامله، طمّاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان بر
تصویر نان بر
((بُ))
کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نانورد
تصویر نانورد
((نَ وَ))
ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان گر
تصویر نشان گر
حاکی
فرهنگ واژه فارسی سره
آزپیشه، آزمند، آزور، حریص، طماع، طمعکار
متضاد: قانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گردنه ای در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
ولگرد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در منطقه ی کوهستانی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
شاگرد، در مقابل استاد
فرهنگ گویش مازندرانی