که نمی نوردد. مقابل نورد و نوردنده. رجوع به نورد و نوردنده شود، ناپسند. نالایق. ناسزاوار. نادرخور. (یادداشت مؤلف) : نانوردیم و خوار و این نه شگفت که برو ردّ خار نیست نورد. کسائی. نورد بودم تا ورد من مورّد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد. کسائی
که نمی نوردد. مقابل نورد و نوردنده. رجوع به نورد و نوردنده شود، ناپسند. نالایق. ناسزاوار. نادرخور. (یادداشت مؤلف) : نانوردیم و خوار و این نه شگفت که برو ردّ خار نیست نورد. کسائی. نورد بودم تا ورد من مورّد بود برای ورد مرا تُرک من همی پرورد کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد. کسائی
که شکل آن به گردی نزدیک باشد. نزدیک به کروی. شبیه به دایره یا کره، آنچه به شکل نصف دایره باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود، (اصطلاح بنایی) آجری که یک نبش آن را چون قوسی بسایند زینت ظاهر بنا را. (یادداشت مؤلف). نوعی آجر که لبه اش پخ و گرد باشد. (فرهنگ فارسی معین)
که شکل آن به گردی نزدیک باشد. نزدیک به کروی. شبیه به دایره یا کره، آنچه به شکل نصف دایره باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود، (اصطلاح بنایی) آجری که یک نبش آن را چون قوسی بسایند زینت ظاهر بنا را. (یادداشت مؤلف). نوعی آجر که لبه اش پخ و گرد باشد. (فرهنگ فارسی معین)
بمعنی شهر روان که افلاک باشند و عالم ملکوت، و گرد بمعنی شهر است. (آنندراج) (انجمن آرا). ملکوت. (ناظم الاطباء). رجوع به روان کردشود، قوت و توانایی. (ناظم الاطباء)
بمعنی شهر روان که افلاک باشند و عالم ملکوت، و گرد بمعنی شهر است. (آنندراج) (انجمن آرا). ملکوت. (ناظم الاطباء). رجوع به روان کردشود، قوت و توانایی. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خانه تابستانی راگویند. (شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بسا خان و کاشانه و خان غرد بدو اندرون شادی و نوشخرد. ابوشکور بلخی (از فرهنگ اسدی)
خانه تابستانی راگویند. (شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بسا خان و کاشانه و خان غرد بدو اندرون شادی و نوشخرد. ابوشکور بلخی (از فرهنگ اسدی)
کسی که در یک خانه قرار نگیرد و از این خانه به خانه دیگر رود، کوچه گرد. متحرک: همی رفتند و می گفتند کاندرحسن فرد است این مه سینه نشین است این نه ماه خانه گرد است این. امیرخسرو (از آنندراج)
کسی که در یک خانه قرار نگیرد و از این خانه به خانه دیگر رود، کوچه گرد. متحرک: همی رفتند و می گفتند کاندرحسن فرد است این مه سینه نشین است این نه ماه خانه گرد است این. امیرخسرو (از آنندراج)